چرا توی این زمونه با هر کی از عشق صحبت میکنی ، همه میگن عشق چی و کشک چی؟
چرا؟
یه کم عشقامون ساده تر باشن بهتره، شاید این یخ زدگی از بین بره!!!!
مثل این عکس.
دیشب مرا خوابی بود!
هلهله و شادی و سودایی بود!
این دو خواب و آن یکی بیدار بود!
چون دو مرغ عشق بال با بال هم
اوج من از برای اوج و شور یار بود
گل مروارید را ز اوج آسمان
از برای معشوق نا مهربان
چیدم از باغ دل این مهربان
تا بداند این همه سودای من
تحفه ای ز سوز و ناز یار بود
چون که بازماندم ز خواب شیرین
هلهله و شادی من همه در خواب بود
چو رودی پر شور و تحرک ز پهنای گونه
شد سرازیر اشک از دو چشم این مهربان
چون که همه رویای و شور او در خواب بود!!!!!!f.gh
چه کنم که بخت ازلم همه بدبیاریه؟
گویی که شبم چو روز ازم فراریه
سایه بر سرم افکنده ابر منحوس بلا
تا که مصون زباران بلا،ازم فراریه!!!!!!!!!!!!!!!!!!
f.gh
چقد سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده!!
چقد سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی ولی وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی!!
چقد سخته وقتی پشتت بهش دونههای اشک گونههات رو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری
سخت نیست؟
دلم آشفته ی آن مایه ی ناز است هنوز
مرغ
پر سوخته در پنجه ی باز است هنوز
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید
دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز
گرچه بیگانه زخود گشته ام دیوانه ز عشق
یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز
خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب است هنوز
همه خفتند بجز از منو پروانه و شمع
قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
این چه سوداست به ما داد که تو در سر داری
این چه سوزیست که در پرده ی ساز است هنوز؟؟
این چه سوزیست؟
این چه سوزیست؟
گرفت ز آفتاب باز غروب را دلم
گشت پنهان دوباره خورشید دلم
دلبر از سوز و گداز این پریشان روز
ندارد خبری باز کشید خطی بر دلم.f.gh
خدا جون دلم گرفته
سکوتم از رضایت نیست
حبیبم دل رضایت نیست
شنیدم هر سخن از او
حبیبم اهل سازش نیست.
اشک ز چشمم حلقه میبست
زخار هر سخن از او
چو سیلابی که از باران
جز به ویرانی رویش نیست
چون صاعقه بجز نورش
آتشین است و نورش نیست
دلم را پاره میکرد
هر قطره از اشکم.
اشک چشمم ز عشقم است
عشقم از عشقیست که عشقش نیست.f.gh
پشت دستمو داغ کرده بودم که دیگه توی وبلاگ چیزی نگم،نکنه که دیگران بگن تظاهره.
ولی
نمیتونم. بزار مردم هرچی میگن بگن.مهم خداست که از همه چیز آگاهه. اینم
یکی دیگه از سروده هام که البته میدونم خوب نیست ولی شما به عنوان یه شعر
قبولش کنید.
آهای آهای ای پریا
میخوام بشینم امشب و
حقیقت شب رو بگم
میخوام که مثل روز بشم
حقیقتها رو خوب بگم
کاشکی که شمع قصهها
نور دل پروانه ها
همونی که مثل روزا
شبها رو پر نور میکنه
که در خفا چی میگذره
کدوماشون عاشقتره
پروانه ها رو نمیکشت!
فتیله که روشن بشه
تاریکی مثل روز میشه
اولی که،عاشق میشه
اسیر نور شمع میشه
میخواد بیاد بغل کنه،داغ دل رو به در کنه
این یکی اولینشه با داغ دل فنا میشه.
یکی یکی پروانه ها
همونها که به عشق شمع
با دست و پا با فوت و سر
میخوان که شمع تموم نشه
داغ دلها بیشتر نشه
دود میشن و هوا میرن
پی شکایتها میرن.
قاضی میگه :
آهای آهای پروانه ها
بیاید به شمع نگاه کنید
خودش داره فنا میشه
پشیمون از جفا میشه .
آهای آهای ای پریا
پهلوون قصه ما
نور دل پروانه ها
از این به بعد نور نداره!
شب دو باره شروع میشه
عاشق کشی تموم میشه
سنگ دلی ها شروع میشه
روز دیگه روشن نمیشه!
روز دیگه روشن نمیشه!f.gh
میسرایم من دوباره با دل تنگ
در شکایت از زمانه با دل سنگ
آسمان چرخید واز این کاروان
گشت سهمم "بی محبت "ای ساربان.
من که به این کاروان پرهیاهوی زمان
جز محبتها ندادم من نثارش، ساربان.
هردم به شوق نوش داروهای شب
میکشیدم زخمهای پرز درد و گامها را تشنه لب.
چون که شب پیچیدم از درد والم
جز به خنجر من ندیدم بر دلم!
جز به خنجر من ندیدم بر دلم!f.gh
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است وپای خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
میکنم،تنها،از جاده عبور:
دور ماندند زمن آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها
فکر تاریکی و این ویرانی
بیخبر آمدتا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر،سحر نزدیک است.
هردم این بانگ برآرم از دل:
وای،این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل اینست که شب نمناک است.دیگران را هم غم هست به دل،
غم من لیک غمی غمناک است.